حرف های پنهان

حرفای پنهان و...

حرف های پنهان

حرفای پنهان و...

خداحافظی

شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۹:۰۱ ب.ظ | Zizi Gooloo | ۰ نظر

امروز اومدی شیراز.سر حال تر از سری های قبلیت بودی خوشحال بودم عزیزم.اومدی کلی تهمت زدی طبق معمول ک خوش گذشت دیشبو... نمیدونم دیشب چی بود ک باید خوش میگذشته ولی فکر کنم بخاطر نرفتم درمانگاه بود .امروز شنبه بود من رفتم پاپ اسمیر یاد بگیرم از دوستم ک پیش دکتر هست گفت شنبه بیا و اینکه با دکتر صحبت کرده بود برای پورسانتی بعدش هم رفتم بانک.خداروشکر پاپ اسمیر و فیش ها و تاریخ و ساعتش مشخص بود تو کیفم بود.اما دیگه حوصله روبرو کردن نداشتم.بذار ازم متنفر باشی.گفتی همه وسایل رو بیار همه رو بهت دادم حتی چیزی ک رو تخت مینداختم.امشب نه چیزی زیرم انداختم نه بالش دارم.کلی بچه ها بهم خندیدن و گفتن بیا اینو ببر و اونو ببر.اما نمیخوام اگر تو راحت میشی از اینکه من رو چوب بخوابم بذار بهوابم تو ب چیزی ک میخوای برسی فقط.رفتی دارو هم بردی بدون اینکه فکر کنی من باید چ کنم تو شیراز.امشب واقعا دلم گرفته کلی غروب گریع کردم و کل وسایل هات رو حتی کرم تتراساکلین رو هم گذاشتم کنار.حس غذا درست کردن نداشتم مثل چند شب اخیر.ساندویج گرفتم اما نتونستم ۲ گاز بیشتر برنم راستی تو این ۴ روز ۴ کیلو کم کردم نمیدونم خوشحال باشم یا نه.اما برو بسلامت خیلی دلم شکستی .حتی عید هم این حس رو نداشتم ک امروز داشتم .الان ساعت ۹ هست و من میخوام فقط بزور بخوابم ک فقط امروز تموم شه.خداحافظتتتتتتتتتتتتتتتت مراقب خودت خیلی باش حتی اگر نبودم یا اونقدر بد شده بودم ک اگر روزی دیدیم نشناختیم.

  • Zizi Gooloo

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی