امروز با حجت رفته بودی تهران.قرار شد من زنگ و اس ندم
فقط تو خبر بدی بهم
صبح بیدار شدم کلی منتظر خبری ازت بودم ولی موفق نشدم
تا اینکه ظهری ۲بار زنگ و ۲بار اس داده بودی.
بهت زنگ زدم اولش گفتی با حجت بحثت شده و پیاده شدی واقعا باورم شد
ساعت ۵ونیم گفتی نیم ساعت دیگه حرکت میکنیم اما شد ساعت ۱۲ هم خبری ازت نشد.دقیقا ۱۲:۱۱ دقیقه اومدم داخل وبلاگ بنویسم ک نگرانتم ک زنگ زدی ک گفتی پشت پنجره ای.
امروز خیلی بهم سخت گذشت😭😭
انگار ک هیچکس توی این دنیا نبود مثل مرغ سرکنده و پریشان بودم
مامان هم مریض شده بوده اونم بردم درمانگاه قرار شد بریم رویه مبل بخریم با اقا ک دیر شده بود افتاده برای فردا صبح.
تو ک هستی همه چیز خوبه خیلیییی خوب😍😍