حرف های پنهان

حرفای پنهان و...

حرف های پنهان

حرفای پنهان و...

۶ مطلب در شهریور ۱۳۹۷ ثبت شده است

گرگ

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۱۴ ب.ظ | Zizi Gooloo | ۰ نظر

امشب پروفایلت رو عوض کردی ک اگر من مردم گریه ممنوع!ناراحتی ممنوع! زیرش هم نوشتی( به نفسهای خسته این گرگ نگاه کن دنیارا برای کسی دریدم که مرا به سگی فروخت )دیگه مطمین شدم از چی ناراحتی و از کجا ازم دلخور شدی.ولی اینو نخواستی ک بهت بگم حقیقت رو

سونوگرافی

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۰۸ ب.ظ | Zizi Gooloo | ۰ نظر

فردا ۱۸ هست و باید برم سونو باهم وقت گرفتیم چقدر برنامه ریختیم برای بیرون رفتنمون.اما همش پر پر شد😢

باباطاهر

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۴۶ ب.ظ | Zizi Gooloo | ۰ نظر

امروز کلاس زبان داشتم بازم اومده بودی از دور ماشینت رو دیدم اگر اشتباه نکنم

ناهار مهمون مادرت باباطاهر بودیم سحر هم رفته بود مشهد. اوجان حالش خوب نبود خاله رفته بود پیشش.امروز غروب اومدی ک وسایل رو ببری.خیلی پژمرده شده بودی راستش دلم ریش شد خواستم همونجا بگم چته یا ب ی بهونه ای زودتر برگردم ب توام بگم بیای باهات صحبت کنم.بگم چرا اینجوری شدی تو ک خودت منو از زندگیت انداختی بیرون دیگه چته؟ از چی ناراحتی ک این شکلی شدی؟ میدونی دلم خیلی برات تنگ شده.بعد از باباطاهر رفتیم سنگ شیر با فاطمه دایی کلی صحبت کردیم تا بقیه اومدن.امید هم اومد.چقدر دوس داشتم الان بجای اینکه این متن رو اماده کنم بهت پی ام میدادم و ساعت ها در این باره صحبت مبکردیم ک حتی سلام هم ب هم ندادیم با امید نه اون نگام کرد و ن من نگاه اون.چقدر دلم برات تنگ شده عزیزکم. بازم بغض دارم ولی باید عادت کنم ب این بغض و گریه ها.مراقب خودت باش خیلییییی😍

زندگیم

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۳۱ ب.ظ | Zizi Gooloo | ۰ نظر

گفتم زندگیم یاد حرف امین افتادم ک ته کل پی ام هاش زندگی بود.ی روز گفت کاش ب حال من گرفتار شی .حیف نیست ک بهش بگم حالم از اونم بدتره.این روزا چقدر برات اشک ریختم😢😢مثل الان😷

تفریح

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۲۸ ب.ظ | Zizi Gooloo | ۰ نظر

اقا دیروز رفت سیمین برای ناهار با عمو صفر(قند گرفته حالش خوب نیست رفتن دکتر)نبودی ک خوشحال باشم از رفتن اقا و بریم بیرون.نبودی ک بهت بگم زودتر بارهاتو بده.امروز اس دادم ک بی زحمت برنامه نرو رو نصب کن فایل های صوتی عباس منش رو برام بریز بذار خونه شاواجی ولی جواب ندادی.البته منتظر جواب هم نبودم ها چون اخلاق هاتو میدونم .ولی در کل خیلی دلم برات تنگ شده.امروز از صبح بیقرارتم اونم خیلی زیاد.طوری ک احساس میکنمم هیچی سر جاش نیست.کاش بودی دام خیلی برات تنگ شده😢.خیلی خیلی مواظب خود باش زندگیم

نیستی

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۲۳ ب.ظ | Zizi Gooloo | ۰ نظر

سلام امروز ۱۳ ماه شهریور هست.سری قبلی ک بحثمون شد من بهت گفتم این رابطه رو نمیخوام چون اگر اعتماد نباشه بی فایدس.و تو گفتی اگر الان هستم بخاطر اعتمادمه.یعنب الان ک نیستی از بی اعتمادیته.

نمیدونم چطور شد و چی شد فقط میدونم ک چهارشنبه داشتیم قسمت ۱۴ شهرزاد فصل ۳ رو میدیدیم. ولی بحثمون شد دلخور شدیم انگار از هم.پنجشنبه ب ابراهیم اس دادم راجب اون مساله ک ببینم با سحر ب کجا رسیدن ک گفت میخوایم بیایم همدان.بخاطر همین رفتیم سیمین من بهت پی ام دادم ک میریم سیمین توام نوشتی اکی خوش بگذره...

اما دیگه خوش نگذشت چون وقتی برگشتیم بهت پی ام دادم ک کلاس زبانم از ده و نیم افتاده ساعت ۸ونیم خواستم بهت بگم نیای اما تو خوندی ک جواب ندادی

فرداش بهت زنگ شدم جواب ندادی.بعد از ظهر تولد رها دختر منا بود مشغول بودم شبش حنابندان دعوت بودیم زنگ زدم اس دادم خبری ازت نبود.ک بالاخره ۱ جمله نوشتی زنده ام نگران نباش.فقطططط همین.الان چند روزه خبری ازت ندارم چون میدونم نخوای نمیتونم برگردونمت.حتی بهم نگفتی چته و مشکلت چیه.اما بنظر من باز مشکل برمیگرده رو اعتماد نداشتن.شب پنجشنبه پسره پی ام داد ک سحر رفته ب مهران گفته ک فلانی گفته مهران برای کندن با زنا دوس میشه.و اصرار داشت ک باید ب سحر زنگ بزنه. رابطه ی ما خوب نبود ک بخوام برات توضیح بدم.گوشی رو دادم ب سحر تورو بلاک کردم.سحر با پسره چون نت نبود کم و بیش صحبت کردن.نیومدم ازت بپرسم مشکلت چیه یا برات توضیح بدم.چون جواب تمام این سال ها شد یک کلمه ک زنده ایم نگران نباش