حرف های پنهان

حرفای پنهان و...

حرف های پنهان

حرفای پنهان و...

نیستی

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۲۳ ب.ظ | Zizi Gooloo | ۰ نظر

سلام امروز ۱۳ ماه شهریور هست.سری قبلی ک بحثمون شد من بهت گفتم این رابطه رو نمیخوام چون اگر اعتماد نباشه بی فایدس.و تو گفتی اگر الان هستم بخاطر اعتمادمه.یعنب الان ک نیستی از بی اعتمادیته.

نمیدونم چطور شد و چی شد فقط میدونم ک چهارشنبه داشتیم قسمت ۱۴ شهرزاد فصل ۳ رو میدیدیم. ولی بحثمون شد دلخور شدیم انگار از هم.پنجشنبه ب ابراهیم اس دادم راجب اون مساله ک ببینم با سحر ب کجا رسیدن ک گفت میخوایم بیایم همدان.بخاطر همین رفتیم سیمین من بهت پی ام دادم ک میریم سیمین توام نوشتی اکی خوش بگذره...

اما دیگه خوش نگذشت چون وقتی برگشتیم بهت پی ام دادم ک کلاس زبانم از ده و نیم افتاده ساعت ۸ونیم خواستم بهت بگم نیای اما تو خوندی ک جواب ندادی

فرداش بهت زنگ شدم جواب ندادی.بعد از ظهر تولد رها دختر منا بود مشغول بودم شبش حنابندان دعوت بودیم زنگ زدم اس دادم خبری ازت نبود.ک بالاخره ۱ جمله نوشتی زنده ام نگران نباش.فقطططط همین.الان چند روزه خبری ازت ندارم چون میدونم نخوای نمیتونم برگردونمت.حتی بهم نگفتی چته و مشکلت چیه.اما بنظر من باز مشکل برمیگرده رو اعتماد نداشتن.شب پنجشنبه پسره پی ام داد ک سحر رفته ب مهران گفته ک فلانی گفته مهران برای کندن با زنا دوس میشه.و اصرار داشت ک باید ب سحر زنگ بزنه. رابطه ی ما خوب نبود ک بخوام برات توضیح بدم.گوشی رو دادم ب سحر تورو بلاک کردم.سحر با پسره چون نت نبود کم و بیش صحبت کردن.نیومدم ازت بپرسم مشکلت چیه یا برات توضیح بدم.چون جواب تمام این سال ها شد یک کلمه ک زنده ایم نگران نباش

  • Zizi Gooloo

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی