حرف های پنهان

حرفای پنهان و...

حرف های پنهان

حرفای پنهان و...

روز اخر

پنجشنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۲۸ ب.ظ | Zizi Gooloo | ۰ نظر

امروز روزیه ک واقعا حس میکنم دیگه هیچوقت نمیشناسمت.همیشه بهت پی ام میدادم همه استرس ها میرفت.اما امرور برعکس شده از بس حرف غیر منطقی میزنی ک بهم خیلی استرس میدی.چند روزه سینه دردم خیلی بیشتر شده خیلییییی

سال جدید

چهارشنبه, ۱۴ فروردين ۱۳۹۸، ۱۰:۵۳ ب.ظ | Zizi Gooloo | ۰ نظر
امشب نمیدونم چطوری شد یاد وبلاگ افتادم.میخواستم ببینم چیا داخلش نوشته بودم.با هرخطی ک میخوندم کلی گریه میکردم ک من چقدر گریه کردم .چ روزای سختی داشتیم.بدی این وبلاگ اینه ک من فقط روزهای ناراحتیم و دلتنگیم رو نوشتم.۲ شب قبل عید نمیدونم چی شد، چطور شد ورق بازم برگشت ک تو شدی ی ادم دیگه.اونشب چند بار خواستم بگم دوس دارم رو پاهات دراز میکشیدم.یهو بحثمون شد و تو ی بحثی رو نمیدونم از کجا پیدا کردی و شد بهونه.اره بهونه چون چندین بار گفتم چیزی ک فکر میکنی نیست.سرابله بودیم شد زهر مارم.حرفات بهمم ریخت خوابم رو داغون کرد.شبا دیگه تا دیروقت نمیخوابیدم.اینا روزای خوشش بود.تا اینکه رفتیم مشهد.امان از وقتی ک سوار ماشین شدیم و تک تک خاطره ها اومد جلو چشمم.شبی ک رسیدیم حالم خوب نیود یعنی خیلی بد بود.چند بار خواستم بگم حلالم کن برای همه روزای خوب و بدی ک باهم داشتیم.ولی فقط در جواب بی منطق بازیت ک گفتی رشت اونم ی مدت تونستم بگم فکر کنم پیر شدم حوصله بحث ندارم و تو نوشتی تصمیممت چیه.فرداش رفتیم حرم همش یاد زیارتمون افتادم.روز بعدش اومدم اخرین خاطرات هارو پاک کنم گفتم بریم چالیدره وای ک چقدر سخت بود از اولش تا اخرش.با اینکه غروب رفتیم و تاریک شد اما هزاربرابر خوش گذشتنش بیشتر بود.یکم موندیم و نتونستم وایسم گفتم بریم چند بار خواستم پی ام بدم بگم چالیدره مهم نیست کی بری مهم اینکه انگیزت کی باشه.شاید باورت نشه ولی ب قدری کمبود خواب داشتم و خواب اشفته میدیدم اون چند روز ک روزی ک میخواستیم بریم موج های ابی طبق معمول خ ابم نبرد از سافت ۳ونیم شب تا ۶ صبح نگای سقف کردم.اخرش باز نشستم پای گوشی خودم رو ب کلش و صحبت کردن با بچه ها سرگرم کردم.حالم خوب نبود طوری ک نرفتیم موج های ابی و تبراهیمم گفت پس بریم شمال
خللصه فردا و روزهای بعدشم گذشت تنها شبی ک درست خوابیدم گرگان بود اونم از ده و نیم گوشی گذاشتم کنار خوابیدم تا ۸. تو بد دوراهی گیر کردم نمیدونم باید چ کنم. ۱۲ سافت دبروز تو راه بودیم تا بالاخره رسیدیم .کلش رو فقط فکر کردم.من فقط ی راه دارم ک توام باهاش مخالفت شدید داری نمیدونم باید چکار کنم .فقط دوس دارم خدا ۲ سال بندازم جلوتر این روزا بگذره.تصمیمم یجوریه ک میترسم باعث ابروم بشی اما واقعا راه دیگه ای ندارم

پیاز

يكشنبه, ۶ آبان ۱۳۹۷، ۰۹:۲۷ ب.ظ | Zizi Gooloo | ۰ نظر

شنبه هفته پیش باهم اومدیم شمال.برای کار کردن و خال برداشتن.راستش خیلی خوشحال بودم ک میخوام حداقل ۱ ماه پیش تو باشم.فقط منو تو .نه مزاحم باشه نه استرسی نه چیزی.اما واقعیتش اینه ک اخلاق هامون خیلی بد شده خیلی بحث میکنیم خیلی دعوا میکنیم😢دیروز ۵ ابان بود و تو از بیرون اومدی رفته بودی تلفن رو درست کنی بازم بوی قلیان میدادی.ی تاریخ زدم روی تلفن ک یادمون نره ک چندبن بار بهت گفتم قلیان نکش و کشیدی.خیلی باهم صحبت کردیم درباره رفتارامون اخلاق هامون.تو گفتی بخوایم اینجوری باشیم صد تا شوهر من و صد تا زن تو بگیری باز همینه قصه .یجورایی ی بن بست میخوریم.خلاصه اینکه باز بهتر بودبم .امروز مرغ درست کردم(بالاخره بعد از ۱ هفته موفق شدم😉).مرغ درست کردم گفتم برنج 

گرگ

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۱۴ ب.ظ | Zizi Gooloo | ۰ نظر

امشب پروفایلت رو عوض کردی ک اگر من مردم گریه ممنوع!ناراحتی ممنوع! زیرش هم نوشتی( به نفسهای خسته این گرگ نگاه کن دنیارا برای کسی دریدم که مرا به سگی فروخت )دیگه مطمین شدم از چی ناراحتی و از کجا ازم دلخور شدی.ولی اینو نخواستی ک بهت بگم حقیقت رو

سونوگرافی

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۰۸ ب.ظ | Zizi Gooloo | ۰ نظر

فردا ۱۸ هست و باید برم سونو باهم وقت گرفتیم چقدر برنامه ریختیم برای بیرون رفتنمون.اما همش پر پر شد😢

باباطاهر

شنبه, ۱۷ شهریور ۱۳۹۷، ۰۹:۴۶ ب.ظ | Zizi Gooloo | ۰ نظر

امروز کلاس زبان داشتم بازم اومده بودی از دور ماشینت رو دیدم اگر اشتباه نکنم

ناهار مهمون مادرت باباطاهر بودیم سحر هم رفته بود مشهد. اوجان حالش خوب نبود خاله رفته بود پیشش.امروز غروب اومدی ک وسایل رو ببری.خیلی پژمرده شده بودی راستش دلم ریش شد خواستم همونجا بگم چته یا ب ی بهونه ای زودتر برگردم ب توام بگم بیای باهات صحبت کنم.بگم چرا اینجوری شدی تو ک خودت منو از زندگیت انداختی بیرون دیگه چته؟ از چی ناراحتی ک این شکلی شدی؟ میدونی دلم خیلی برات تنگ شده.بعد از باباطاهر رفتیم سنگ شیر با فاطمه دایی کلی صحبت کردیم تا بقیه اومدن.امید هم اومد.چقدر دوس داشتم الان بجای اینکه این متن رو اماده کنم بهت پی ام میدادم و ساعت ها در این باره صحبت مبکردیم ک حتی سلام هم ب هم ندادیم با امید نه اون نگام کرد و ن من نگاه اون.چقدر دلم برات تنگ شده عزیزکم. بازم بغض دارم ولی باید عادت کنم ب این بغض و گریه ها.مراقب خودت باش خیلییییی😍

زندگیم

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۳۱ ب.ظ | Zizi Gooloo | ۰ نظر

گفتم زندگیم یاد حرف امین افتادم ک ته کل پی ام هاش زندگی بود.ی روز گفت کاش ب حال من گرفتار شی .حیف نیست ک بهش بگم حالم از اونم بدتره.این روزا چقدر برات اشک ریختم😢😢مثل الان😷

تفریح

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۲۸ ب.ظ | Zizi Gooloo | ۰ نظر

اقا دیروز رفت سیمین برای ناهار با عمو صفر(قند گرفته حالش خوب نیست رفتن دکتر)نبودی ک خوشحال باشم از رفتن اقا و بریم بیرون.نبودی ک بهت بگم زودتر بارهاتو بده.امروز اس دادم ک بی زحمت برنامه نرو رو نصب کن فایل های صوتی عباس منش رو برام بریز بذار خونه شاواجی ولی جواب ندادی.البته منتظر جواب هم نبودم ها چون اخلاق هاتو میدونم .ولی در کل خیلی دلم برات تنگ شده.امروز از صبح بیقرارتم اونم خیلی زیاد.طوری ک احساس میکنمم هیچی سر جاش نیست.کاش بودی دام خیلی برات تنگ شده😢.خیلی خیلی مواظب خود باش زندگیم

نیستی

سه شنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۲۳ ب.ظ | Zizi Gooloo | ۰ نظر

سلام امروز ۱۳ ماه شهریور هست.سری قبلی ک بحثمون شد من بهت گفتم این رابطه رو نمیخوام چون اگر اعتماد نباشه بی فایدس.و تو گفتی اگر الان هستم بخاطر اعتمادمه.یعنب الان ک نیستی از بی اعتمادیته.

نمیدونم چطور شد و چی شد فقط میدونم ک چهارشنبه داشتیم قسمت ۱۴ شهرزاد فصل ۳ رو میدیدیم. ولی بحثمون شد دلخور شدیم انگار از هم.پنجشنبه ب ابراهیم اس دادم راجب اون مساله ک ببینم با سحر ب کجا رسیدن ک گفت میخوایم بیایم همدان.بخاطر همین رفتیم سیمین من بهت پی ام دادم ک میریم سیمین توام نوشتی اکی خوش بگذره...

اما دیگه خوش نگذشت چون وقتی برگشتیم بهت پی ام دادم ک کلاس زبانم از ده و نیم افتاده ساعت ۸ونیم خواستم بهت بگم نیای اما تو خوندی ک جواب ندادی

فرداش بهت زنگ شدم جواب ندادی.بعد از ظهر تولد رها دختر منا بود مشغول بودم شبش حنابندان دعوت بودیم زنگ زدم اس دادم خبری ازت نبود.ک بالاخره ۱ جمله نوشتی زنده ام نگران نباش.فقطططط همین.الان چند روزه خبری ازت ندارم چون میدونم نخوای نمیتونم برگردونمت.حتی بهم نگفتی چته و مشکلت چیه.اما بنظر من باز مشکل برمیگرده رو اعتماد نداشتن.شب پنجشنبه پسره پی ام داد ک سحر رفته ب مهران گفته ک فلانی گفته مهران برای کندن با زنا دوس میشه.و اصرار داشت ک باید ب سحر زنگ بزنه. رابطه ی ما خوب نبود ک بخوام برات توضیح بدم.گوشی رو دادم ب سحر تورو بلاک کردم.سحر با پسره چون نت نبود کم و بیش صحبت کردن.نیومدم ازت بپرسم مشکلت چیه یا برات توضیح بدم.چون جواب تمام این سال ها شد یک کلمه ک زنده ایم نگران نباش

خرم اباد

جمعه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۷، ۱۱:۰۳ ب.ظ | Zizi Gooloo | ۰ نظر
من تقریبا ۱هفته کرمانشاه بودم بهرام تهران بود
با بچه ها رفتیم سینما فیلم مصادره دیدم دو شب کیک درست کردیم لازانیا درست کردیم کلی اون چند روز فیلم دیدیم.توام از من بخاطر جریانت تلگرام و دیر جواب دادن دلخور بودی
صبح اومدی کرماتشاه رفتبم خرم اباد.بام خرم اباد چقدر معرکه بود.رفتیم ابشار نوژیان اون بالا جوجه خوردیم چقدر خوشمزه بود
تو بام اولین بار بود ک سیگار کشیدم.امروز ساعت ۳ اینا برگشتیم 
تو جوکار ظهر وایسادی یکم استراحت کردیم کلی درباره خودمون و اینده اینا صحبت کردیم .امشب هم بازم درباره قشم صحبت کردیم گفتی اگر میدونستی انقدر سخت بهم میگذره این همه جداییمون طول نمکشید.
نمیدونم اینده چیه و چی میشه ولی عاشقانه عاشقتم